بی تو این عشق فقط رنگ زمستان دارد
یا همان بند و سلولی است که زندان دارد
حبس در خویشم و از حال خودم بیخبرم
این همان برزخ یاَسی است که جریان دارد
مثل یک قرقره ی نخ که شده سر در گم
دل به دریا زدن نابلدی قیمت و تاوان دارد
در بیابان نبودت همه جا شکل سراب
رخ زیبای تو حکاکی بر ابر که باران دارد
چشم بر هم نَهم و تشنه ی دیدار رُخت
مرگ شاید عطشم را کم و پایان دارد
شعر (شبگرد) خلاصه شده در دوری تو
(بی تو این عشق فقط رنگ زمستان دارد)
99/12/3
یا همان بند و سلولی است که زندان دارد
حبس در خویشم و از حال خودم بیخبرم
این همان برزخ یاَسی است که جریان دارد
مثل یک قرقره ی نخ که شده سر در گم
دل به دریا زدن نابلدی قیمت و تاوان دارد
در بیابان نبودت همه جا شکل سراب
رخ زیبای تو حکاکی بر ابر که باران دارد
چشم بر هم نَهم و تشنه ی دیدار رُخت
مرگ شاید عطشم را کم و پایان دارد
شعر (شبگرد) خلاصه شده در دوری تو
(بی تو این عشق فقط رنگ زمستان دارد)
99/12/3