بیکار
پاهای خسته؛گوشه ای نشته اند
بعید میدانم قسمتی از من باشند
نباشند غمی نیست
میدانم برایم نخواهد بود
شاخه ای که سیبی سرخ کرده دارد
در گوشه انتظار ...!
چشم هایم کلمه هایم و دستهایم
حتی سرم برای من نیست!
کسی درگوشه ای تاریکم نشسته
فکر می کند به راهی سبز
با کمی چاشنی پاییز
به عروسی که سپید نپوشیده
صورتی می آید
و همه کارگران بیکار؛ بیکار نیستن!
چون دست میزنند با خنده !
برای شب نه شام میدهند
نه موزیک ونه آب !
داماد از ترسش درسرم پنهان نشده!!
آمده التماس پاهایم را میکند
چشم هایم را
کلمه هایم را
عروس رسیده
از دشنام و دشنه پاکم میکند!
....
.....
چشمهای عاشقت؛ لیلا
این پاها را آواره می کند
با لبهایم وکلمه هایم
که چرا
با سر و قلبی که در اختیارم بود
برایت فریاد نکردم !
«دوستت دارم» را
و
ما کارگران بعد از آن ..؟ دیگر
دست نمیزنیم و نمی خندیم !!!
پاهای خسته؛گوشه ای نشته اند
بعید میدانم قسمتی از من باشند
نباشند غمی نیست
میدانم برایم نخواهد بود
شاخه ای که سیبی سرخ کرده دارد
در گوشه انتظار ...!
چشم هایم کلمه هایم و دستهایم
حتی سرم برای من نیست!
کسی درگوشه ای تاریکم نشسته
فکر می کند به راهی سبز
با کمی چاشنی پاییز
به عروسی که سپید نپوشیده
صورتی می آید
و همه کارگران بیکار؛ بیکار نیستن!
چون دست میزنند با خنده !
برای شب نه شام میدهند
نه موزیک ونه آب !
داماد از ترسش درسرم پنهان نشده!!
آمده التماس پاهایم را میکند
چشم هایم را
کلمه هایم را
عروس رسیده
از دشنام و دشنه پاکم میکند!
....
.....
چشمهای عاشقت؛ لیلا
این پاها را آواره می کند
با لبهایم وکلمه هایم
که چرا
با سر و قلبی که در اختیارم بود
برایت فریاد نکردم !
«دوستت دارم» را
و
ما کارگران بعد از آن ..؟ دیگر
دست نمیزنیم و نمی خندیم !!!