تقدیر


تقدیر

چندی است دگر باره ندارم خبری از یارم نه پیامی ز‌ره دور برایم بفرستاد به باد وبه نسیم نه کلامی از ته دل به قاصدک های پیام اور سرگردان بهر کوچه هر برزن وبازار ! فریاد که آن دلبرِ پری...

چندی است
دگر باره ندارم خبری
از یارم
نه پیامی ز‌ره دور
برایم بفرستاد
به باد وبه نسیم
نه کلامی از ته دل
به قاصدک های
پیام اور
سرگردان بهر کوچه
هر برزن وبازار !
فریاد
که آن دلبرِ پری وش
ندانست
که من محو سیرت نیکو
وجمال چون قمرش
بوده و ‌هستم
از همان دیدار که تقدیر
در نظر انداخت جمالش !
واین
سوز دل زار مرا کرد دوچندان
همین بی خبری و
نفرستادن پیامی !
اما نشوم
خسته از این کار
چون امید است
به دل
پشیمان شود
زین همه افکارِپریشانِ
تلمبار شده در وجود پُر تب وتابش !
بهرام معینی (داریان ) فروردین 1389



وأ(2)