سیب


سیب

اکنون چه بر می آید از من جز نوشتن ازتو از تو که هم چون شهاب سنگی از آسمان تاریک تنهایی ام رد شدی و ترس های هزارن ساله ام را ربودی می دانستی هوای بهاری این روزها بوی تو را می دهد و گنجشک ها ترانه...

اکنون چه بر می آید از من
جز نوشتن ازتو
از تو که هم چون شهاب سنگی
از آسمان تاریک تنهایی ام رد شدی
و ترس های هزارن ساله ام را ربودی
می دانستی هوای بهاری
این روزها بوی تو را می دهد
و گنجشک ها ترانه ی تو را می خوانند؟
می دانستی رویای داشتنت
و ترس از دست دادنت
شیرین ترین و تلخ ترین
لحظه ی زیستن شد
و تو در همان لحظه
تمام بود و نبود شدی
اما افسوس که تن خشکیده ام
از ترس نیامدن باران
هرگز جوانه ای نزد
و آسمان تاریک دلم
هرگز تو را به مهمانی ستاره ها نبرد
ببخش که دستان آبی ام
توانایی بهتر نوشتن از تو را نداشت...
سحرفرجی




ببینید | شوخی بامزه کاربران فضای مجازی با اظهارنظر احمدی‌نژاد برای شرکت در انتخابات ریا...