رفت


رفت

سنگی گرفت باز به دستش کلاغ رفت, در عصر جمعه ای که دلش از دماغ رفت دی ماه سرد بود و درختانِ لخت و عور خواندند با نسیم که بَرکَت زباغ رفت تا هرچه چشم بود نگاهی نمی رسید شب با تمام ظلمت خود بی چراغ...

سنگی گرفت باز به دستش کلاغ رفت,
در عصر جمعه ای که دلش از دماغ رفت

دی ماه سرد بود و درختانِ لخت و عور
خواندند با نسیم که بَرکَت زباغ رفت

تا هرچه چشم بود نگاهی نمی رسید
شب با تمام ظلمت خود بی چراغ رفت

در دخمه ای که زایش خفاش و جغد بود
بلبل شکست و باغ به اقبال زاغ رفت

جزاز سگی که زوزه ی گرگانه می کشید
دادی نخاست ازنفسی هرچه داغ رفت

حالا گلو به وسعت بغضی مچاله است
حالاسکوت مطلق خواب از اتاق رفت

گفتم که جای چون وچرایی نمانده است
این شرط تا شکستن چندین جناغ رفت

آخر شکست هرچه که اصلن نمی شکست
حتا فرشته ای که به بالی فراغ رفت

عباس جفره



فیلم| مردی که 26 سال پیش گم شده بود در زیرزمین همسایه پیدا شد!