باقیمانده


گریه بی صدا زهر درد آن بغض خفته در گلو بود جاری شده بر چشم‌هایش آن خشم...
گریه بی صدا زهر درد آن بغض خفته در گلو بود جاری شده بر چشم‌هایش آن خشم فروخورده سال‌های دراز آن نگاه که بیهوده می‌کاوید روشنایی را از میان تاریکی در شب‌های رو به فراز طعم تلخی بود نشسته بر زبان...
گریه بی صدا
زهر درد آن بغض خفته در گلو بود
جاری شده بر چشم‌هایش
آن خشم فروخورده سال‌های دراز
آن نگاه که بیهوده می‌کاوید
روشنایی را از میان تاریکی
در شب‌های رو به فراز
طعم تلخی بود
نشسته بر زبان و هم بر لب‌هایش
آن دست که پرسه زد
در تمام این سال‌ها
جستجوگر دست پر مهری بود
تا بفشرد با تک تک سلول‌ها
افسوس
باقی‌مانده رنگ سپیدی بود
نشسته بر تک‌تک موهایش

چهارشنبه، 17 آبان 1402