چای می ریختم ...


چای می ریختم ...

اشک تا چانه مدام قلط و قدم می زد دل ِ ویرانه ، با عکسِ ط دم می زد چای می ریختم و لیوان ط سرد می شد بغضِ خانه به من؛حرفِ عَدَم می زد کائنات، بی شرمانه باران غم می زد گردِ پروانه یِ من آفت و سم می...

اشک تا چانه مدام قلط و قدم می زد
دل ِ ویرانه ، با عکسِ ط دم می زد
چای می ریختم و لیوان ط سرد می شد
بغضِ خانه به من؛حرفِ عَدَم می زد

کائنات، بی شرمانه باران غم می زد
گردِ پروانه یِ من آفت و سم می زد
من فقط یک بوسه باکره می خواستم
عشقِ شبانه شد و شیپورِ بَم می زد

باز این شاعر دیوانه ، از طُ قلم می زد
در خیال مستانه مویت را به هم می زد
کور باید می شد آن شب که؛
مرد بیگانه تنت را به حرم می زد...

عرفان بخت



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


دیکته شب کلاس اول دبستان