سرباز کوچک
(آخرین سرباز عازم شد به میدان با پدر جبرئیلش بسته بر قنداق شمشیر و سپر) میرود امضا کند طومار جانبازی به خون تا بشر را او دهددرسی به حق شایستهتر عشق از جانبازی این طفل مجنون گشته است میرود تا...
(آخرین سرباز عازم شد به میدان با پدر جبرئیلش بسته بر قنداق شمشیر و سپر) میرود امضا کند طومار جانبازی به خون
تا بشر را او دهددرسی به حق شایستهتر
عشق از جانبازی این طفل مجنون گشته است
میرود تا مرز حق گویی نه با پا بل به سر میرود بر دوش بابا تا بگوید شمس دین
حضرت مولی الحسین باشد منم همچون قمر
ایها المردم به راه دین گذارم جان خویش
کی رها سازم امام خویش را من در خطر خُلق و خو پیغمبری و عطر بویش حیدری چشمهای ناز او دل برده از جن و بشر
گر و را اصغر لقب باشد ولی نام علی همرهش باشد که یعنی از علی دارم اثر
تا که هل من ناصر از کام امام خود شنید
در دل گهواره زد لبیک از سوز جگر
دست او گر بسته در قنداق تقدیر و قضا لیک بهر جان نثاری دارد از حق بال و پر دستهای کوچکش اعجاز عیسایی کند خون پاک و ناب او خاموش سازد فتن و شر
با نگاه عاشقانه دل ز معشوقش ربود
تا که بر دست پدر زد چون کبوتر بال و پر
بیتکلم خندهای بر روی بابایش نمود
جان بابا بوسه ای خواهم ز تو بار دگر
کربلا بی مُهر خون پاک اصغر مرده بود آری خون پاک او شد مُهر این فتح و ظفر
دستهای کوچکش مشکل گشای عالم است
این تو و این دامن مشکل گشای پاک دهر
ای تو (مداحی) بگو این گفته نغز مرا
دین ز خون پاک او بگرفته تثبیت و ثمر