حیران
عقل و منطق می شود منجی راه باز کاغذ ها پی کاغذ سیاه می نویسم از دل و دیوانگی از نسیم و عطر و بوی زندگی می نویسم از خوشی های مدام می شوم با هر نوایی هم کلام شعر می گویم غزل اندر غزل می شمارم لحظه...
عقل و منطق می شود منجی راه
باز کاغذ ها پی کاغذ سیاه
می نویسم از دل و دیوانگی
از نسیم و عطر و بوی زندگی
می نویسم از خوشی های مدام
می شوم با هر نوایی هم کلام
شعر می گویم غزل اندر غزل
می شمارم لحظه ها را تا ازل
لیک دست و دل پی کار خود است
چشم ها در سمت تکرار خود است
خیره می گردم به یک سو بی کلام
باز درگیرم به این حسم مدام
هر چه با خود در کشاکش می شوم
بیشتر آزرده ، سرکش می شوم
دیگرم صبر و قراری نیست هیچ
مانده ام اکنون میان پیچ و هیچ
باز کاغذ ها پی کاغذ سیاه
می نویسم از دل و دیوانگی
از نسیم و عطر و بوی زندگی
می نویسم از خوشی های مدام
می شوم با هر نوایی هم کلام
شعر می گویم غزل اندر غزل
می شمارم لحظه ها را تا ازل
لیک دست و دل پی کار خود است
چشم ها در سمت تکرار خود است
خیره می گردم به یک سو بی کلام
باز درگیرم به این حسم مدام
هر چه با خود در کشاکش می شوم
بیشتر آزرده ، سرکش می شوم
دیگرم صبر و قراری نیست هیچ
مانده ام اکنون میان پیچ و هیچ