بیرون از ازدحام
وقتی از شهرم دورم انگار هزاره ها را یک جا نفس می کشم و آسمانِ آبی را با ابرهایش چونان حبابی یک جا بر چشم هایم می نوشانم و زندگی می کنم دشت را خاک را گیاه را نگاه را و راه...
وقتی
از شهرم دورم
انگار
هزاره ها را
یک جا
نفس می کشم
و آسمانِ آبی را
با ابرهایش
چونان حبابی
یک جا
بر چشم هایم
می نوشانم
و زندگی می کنم
دشت را
خاک را
گیاه را
نگاه را
و راه را
آنگاه
بهارگونه
سبز می شوم
رهایی را
یک جا
در فلسفه ای سیال
آرش آزرم
1403.1.30
از شهرم دورم
انگار
هزاره ها را
یک جا
نفس می کشم
و آسمانِ آبی را
با ابرهایش
چونان حبابی
یک جا
بر چشم هایم
می نوشانم
و زندگی می کنم
دشت را
خاک را
گیاه را
نگاه را
و راه را
آنگاه
بهارگونه
سبز می شوم
رهایی را
یک جا
در فلسفه ای سیال
آرش آزرم
1403.1.30