می رسد وقتِ سفر...


می رسد وقتِ سفر...

نازنین، می دانی شاید این لحظه که تو شعرِ مرا می خوانی من از این غمکده ی غمزده ی سرد و خموش رفته باشم دیگر تو مرا تجربه کن و بمان عاشق تر تا که فرصت باقیست هدیه کن شاخه گُلی قبل از آنیکه کُنی آن...

نازنین، می دانی
شاید این لحظه که تو شعرِ مرا می خوانی
من از این غمکده ی غمزده ی سرد و خموش
رفته باشم دیگر
تو مرا تجربه کن
و بمان عاشق تر

تا که فرصت باقیست
هدیه کن شاخه گُلی
قبل از آنیکه کُنی آن گل را
بر سرِ سنگِ مزاری پر پر

زمهریر است
ولی سبز بمان همچون کاج
و به لبخند بزن چوبِ حراج
بی قضاوت بر سرِ رهگذران
پهن کن سایه چو بید
لمسِ یک معجزه باش
در میانِ دو نگاهِ خورشید
مثلِ باران که کُنَد خار و شقایق را تر
فرق نگذار و ببار
و بمان عاشق تر

من نکردم باور
تو ولی باور کن
می رسد وقتِ سفر...


حمید گیوه چیان

منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


فال حافظ روزانه چهارشنبه 19 اردیبهشت 1403 با معنی و تفسیر دقیق