فتنه برادرها


فتنه برادرها

دلم پر است پر از دردهای بی درمان دلم پر است پر از ابرهای بی باران دوباره بغض چو صیاد و من چویک آهو به قصد کشت فشرده به حنجرم دندان به تنگ آمده قلبم زدست تنهایی دلم گرفته ز دنیا زمین خدا انسان شبیه...

دلم پر است پر از دردهای بی درمان
دلم پر است پر از ابرهای بی باران
دوباره بغض چو صیاد و من چویک آهو
به قصد کشت فشرده به حنجرم دندان
به تنگ آمده قلبم زدست تنهایی
دلم گرفته ز دنیا زمین خدا انسان
شبیه صبح مه آلود جنگلی متروک
دلم شبیه دل گوسفند در قربان
چوشاخ و برگ درختان نشسته در سر من
هزارزاغ خیال و کالغ سرگردان
شبیه مادر یک نوجوان مفقودی
همیشه چشم براه و همیشه دل نگران
پر از غزل پر حرفم میان مشتی سنگ
گلی شکفته و سرخم میان باغ خزان
میان حلقه جمعی هم آشنا هم نه
از ابتدای تولد به گریه ام خندان
شبیه ماهی سرخم به هفت سین تزیین
دلم گرفته در این تنگ بدتر از زندان
االجماعت خوش پوش خانه ام دریاست
نه بین سرکه و سیب و سماق وسنجدتان
پر است شهر پر از فتنه برادرها
امان از این همه کینه امان از این کنعان
کجای شهر گریزم زهای و هوی جهان
کجاست کوچه خلوت کجای این زنجان



بی احساس