از زاهدان تا تهران


از زاهدان تا تهران

از زاهدان تا تهران از زاهدان تا تهران. از آفتاب تا باران. از مردگان زنده، تا زندگان زندان. از خاطرات شاعر، با قصه های ایران. تا تکه های عاشق، تا قلب های ویران. از قتل های دربار، تا صاحبان...

از زاهدان تا تهران

از زاهدان تا تهران.
از آفتاب تا باران.
از مردگان زنده،
تا زندگان زندان.
از خاطرات شاعر،
با قصه های ایران.
تا تکه های عاشق،
تا قلب های ویران.

از قتل های دربار،
تا صاحبان اسرار.
کشته های روزانه،
از متن های اخبار.
شلبگرد های زمانه،
در راه های پرگار،
با کوله‌ ای مملو از
بغضی بقدر خروار.

از دختران و آواز.
دلشوره های سرباز.
از خار های لانه؛
تا ترس برای پرواز.
از تاج روی گربه،
از رشته های قفقاز؛
تا پنجه های گِلی.
تا جلگه های اهواز.

ما واسه همین خاکیم
همه از جهل بیزاریم
همه با هم برای هم
همه خاطره میسازیم
اگر دنیا شود دشمن
همه بیداره بیداریم
همه دنبال فردایی
در این شام بازاریم

ولی تو فاقد عشقی.
دریایی پر از زشتی.
تو روی نور آتش هم،
کشیدی چادر مشکی
تو آتشکده را دیدی،
فقط یک خانه خشتی
اگر که میشدی زارع
فقط آدور میکشتی

ما و تو، با همیم اما
اگر راه میرویم تنها
اگه که مثل دیروزم،
بشی قاتل این تن ها
ما میشیم آتشی واسه،
یخ قلب تو در سرما
تو هم از ما خواهی شد،
چه در امروز چه در فردا

آرین



عطش عشق