صفای دل


صفای دل

دلم میل خدا دارد که از دنیا جدا دارد مرا از مردم نااهل چرا اینگونه گشته سهل بیازارد بیازارد و بر روحم جفا دارد خداوندا دلم تنهاست و فکرم جزتو درهر جاست نرنجانم نرنجانم اگر بی دین و...


دلم میل خدا دارد
که از دنیا جدا دارد

مرا از مردم نااهل
چرا اینگونه گشته سهل

بیازارد بیازارد
و بر روحم جفا دارد

خداوندا دلم تنهاست
و فکرم جزتو درهر جاست

نرنجانم نرنجانم
اگر بی دین و ایمانم

نترسانم نترسانم
که دل را نزد تو آرم

منم دردانه ی صحرا
منم غمدیده ی دنیا

کویر غم، دل من شد
دل دنیا از آهن شد

سراسر شوره زارم بین
بیا و بی قرارم بین

بیافشانم بیافشانم
که جز مهرت نمی دانم

جز از عشقت نمی خوانم
که بی تو رو به پایانم

نجاتم ده نجاتم ده
مرا آب حیاتم ده

رسان وصل بهارت را
ببر پاییز زارت را

تبسم کن تبسم کن
به این بنده ترحم کن

قرار از کف رود دیگر
شوم شیدای بازیگر

رهایم کن رهایم کن
از این دنیا جدایم کن

خزانم برگ پاییزم
بدون خویش می ریزم

که با مهرت می آویزم
و با شوقت درآمیزم

برایم شعر می بافی؟
کجا شد پاکی و صافی؟

اگر دار مکافات است
نمی بینم منافات است

رهایم کن رهایم کن
صدایم کن صدایم کن

مؤید اشک ارزان است؟
که بر گونه فراوان است

دل غمدیده را بِه کن
بساط شرک را لِه کن

ببار از شادی آخر
روان دل را سوی دلبر

کناف عشق محکم گیر...‌
که از دنیا نگشتی سیر

دو چشم خویش بینا کن
خدایت را تمنا کن

صفای دل عبادت بود
که دیدارش سعادت بود

خدا را بر من عاصی
بفرما نعمت خاصی

دلم میل خدا دارد
که از دنیا جدا دارد



پ.ن:

بساط شادی و غم را به فال نیک می گیرم









تست شخصیت شناسی/ در این تصویر چه می بینید؟