برای تو که میدانی 2


برای تو که میدانی 2

چون تو بی وفا بودی عادتِ وفا کردم آخرش نفهمیدم بر خودم جفا کردم باورم نشد یارا رفتنت ز پیشِ من ساده دل هنوز او را جانِ خود صدا کردم پرده های عفت را پاره کرده رسمِ تو گرچه صد سخن باشد من زآن حیا...

چون تو بی وفا بودی عادتِ وفا کردم
آخرش نفهمیدم بر خودم جفا کردم
باورم نشد یارا رفتنت ز پیشِ من
ساده دل هنوز او را جانِ خود صدا کردم
پرده های عفت را پاره کرده رسمِ تو
گرچه صد سخن باشد من زآن حیا کردم
در گلو دگر قوت از برای صحبت کو؟
سوز عشق تلخت را نای این نوا کردم
تو برای ترکِ من آهوی رها بودی
من برای وصلِ تو جان و دل فدا کردم
تیر خود رها کردی در میانِ قلب من
چله یِ کمانت را من خودم رها کردم
غافل از شبی بودم کآخرین نگاهم شد
آخرین شبِ او را من سحر چرا کردم؟
چون تو در همه عالم مه رخ دگر باشد
من تو را ز آن مجمع از همه جدا کردم
نام بی وفایت را من دگر چرا گویم؟
ناگزیرم از خود من ذکر بی هوا کردم
پاکی آخرین بیتت خانه ی بسامان شد
چونکه پایه ی آن را بر خدا بنا کردم




معرفی بهترین خودروهای تاریخ کشور آلمان