همیشه ی ابروماه درلابلای پنهان
مشحون باران
و درخششی از رعد
واژه های خمود را روی انگشتان جسارت
قلقلک می دهد
تا پوسته بشکند
از قامت خسته ی احساس
و
ظهر از زیر زلف تو
در بی آرامش به آرایش باد تن دهد
مشوّش در بی خیال ترینِ
ترانه های آشفتگی ،
نگاه صف بکشد
به دیدار هزاردوباره ی
رقص جنون چون بهار ت
که درتناور تو
یخ بسته ،
به فوران گل
بیاراید
هرچه دریغ بود ،
واین موسم
در رگ خشک
می دود...
به کوهساران فرهادیم