تحلیل فیلم Stranger than Fiction ، اگر زندگی‌مان یک داستان باشد…


تحلیل فیلم Stranger than Fiction ، اگر زندگی‌مان یک داستان باشد…

عجیب تر از داستان نام فیلمی ساخته ی مارک فورستر در سال 2006 است. مارک فورستر در کارنامه ی هنری خود کارگردانی فیلم های چون در جست و جوی ناکجا آباد، جنگ جهانی زد و بادبادک باز را داراست. نوشته تحلیل فیلم Stranger than Fiction ، اگر زندگی‌مان یک داستان باشد… اولین بار در نت نوشت پدیدار شد.

0

عجیب تر از داستان، Stranger than Fiction نام فیلمی ساخته ی مارک فورستر در سال ۲۰۰۶ است. مارک فورستر در کارنامه ی هنری خود کارگردانی فیلم های چون در جست و جوی ناکجا آباد، جنگ جهانی زد و بادبادک باز را داراست. این فیلم با بودجه ی سی میلیون دلار ساخته شده است و برای جایزه ی گلدن گلوب در بخش بهترین بازیگری مرد نیز کاندید شده است. در این فیلم ویل فرل، بازیگری که به نقش های کمدی اش مشهور است، مگی جیلنهال، داستین هافمن و اما تامسون به ایفای نقش پرداخته اند.

داستان فیلم Stranger than Fiction درباره ی یک مامور مالیات به نام هارولد کریک است که زندگی کسالت باری دارد. او در روزمرگی و انجام دقیق تک به تک حرکات غرق شده است. هارولد با وسواس و دقتش زنده است و زندگی کردن را به کلی از یاد برده است. در این بین ناگهان او متوجه صدای یک زن می شود که اعمال روزمره ی او را خیلی دقیق گزارش می کند. به گونه ای که انگار در حال روایت اوست. همه چیز قابل کنترل به نظر می رسد تا زمانی که جریان مرگ و زندگی پیش می آید و صدا در بین گزارشش می گوید:

او هرگز به ذهنش خطور نمی کرد که این تغییر کوچک منجر به مرگ او شود.

جوانگ جو فیلسوف دائویی چین فلسفه ای را با این شعر آغاز می کند: دیشب در خواب می دیدم که پروانه ام و از گلی به گل دیگر می پریدم. امروز که بیدار شدم می اندیشم که من انسانی هستم که در خواب خود را به شکل پروانه ای دیدم و یا پروانه ای هستم که در خواب خود انسانم؟

عجیب تر از داستان را می توان عجیب تر از خیال نیز ترجمه کرد. این فیلم با پرسیدن این سوال که شاید همه ی ما شخصیت های یک داستان باشیم بازگشتی به این فلسفه که شاید همه ی ما یک رویا هستیم دارد. این فیلم میخی بر عدم قطعیت از ماهیتمان می زند و با آن بازی می کند و در این میان به روایت قصه می پردازد. شاید ما صرفا در یک خیال پردازی ادبی است که زنده ایم.

با وجود مفاهیم فلسفی ای که می توان در گوشه و کنار این فیلم پیدا کرد فیلم روایت بسیار ساده ای دارد. عجیب تر از داستان ساختار مدرنی دارد ولی همچون سینمای کلاسیک به قصه گویی مشغول می شود. می توان گفت که فیلم قصه ای کلاسیک را به روش مدرن تعریف می کند.

زندگی هارولد دور از هیجان است. عشق در زندگی او جایی ندارد و او در ماشینی ترین شکل روزمرگی زندگی می کند. او جرئت زندگی کردن را ندارد. او هرگز علاقه ای مثل گیتار زدن را دنبال نکرده است و در شغل کسالت بار مامور مالیات بودن زندگی اش را هدر می دهد. او از مرگ وعده شده داده ی نویسنده می هراسد زیرا زندگی نکرده است. او در تشویش مردن است زیرا از زندگی استفاده ای نکرده است. خراب شدن خانه ی هارولد او را از امن ترین فضایش می کند و یادآوری مرگ به او یادآور می شود که برای همیشه زنده نیست و برای زندگی کردن وقت ندارد و حالا باید به آن بپردازد. به عبارتی فیلم زندگی را می ستاید. زمانی که هارولد زندگی را لمس می کند و تجربه می کند و عاشق می شود حتی می تواند دانسته با مرگ هم روبرو شود.

از سویی دیگر فیلم Stranger than Fiction پای رویا و فانتزی را وسط می کشد. پای صدای نویسنده ای که مرد را روایت می کند و ملاقاتی را با خالق و در دست دارنده ی سرنوشت تدارک می بیند. فیلم با وارد کردن این قضیه خیال پردازی و رویا را در جرئت زندگی دخیل می داند. همان طور که کودکان به واسطه ی خیال پردازی بی نهایت و باورهای ساده انگارشان در تخیل حد و مرزی نمی شناسند و این در زندگی شان نیز جریان دارد و بدون مرز زندگی می کنند راز موفقیت را در این می داند. هرچند این مسئله را از خود فیلم نمی توان برداشت کرد بلکه از حسی که فیلم قصد دارد منتقل کند این را می شود دریافت. اینکه چقدر جالب می شد اگر کسی واقعا در حال نوشتن داستان ما بود.

فیلم از طرفی خیال پردازی و از طرفی ادبیات را چنان جدی می گیرد که تصمیم مرگ و زندگی را به آن ها می سپارد. ادبیات به منزله ی وحی منزل است و هر آنچه که ثبت شود رخ می دهد. او به نویسنده نه اگر قدرت یک خالق حداقل قدرت یک گرداننده ی سرنوشت را می دهد. کسی که سرنوشت را در دست دارد و می تواند آن را به هر سویی دوست دارد ببرد.

ما نمی دانیم داستانی که نویسنده در حال نوشتن آن است چیست. در واقع تنها می دانیم که درباره ی یک مامور مالیات به نام هارولد است که عاشق می شود و زندگی می کند و می میرد. ولی ما نمی دانیم که داستان دقیقا از چه قرار است. اگر هر آنچه که نویسنده روایت کند در زندگی هارولد رخ بدهد می توان این را دریافت که داستانی که نویسنده در حال روایتش است داستان ملاقات یک شخصیت داستان با نویسنده اش است. به این شکل که نویسنده در رمان خود شخصیتی به نام هارولد را خلق کرده است و او صدای نویسنده اش را می شنود و در جست و جوی اوست تا التماس کند که زنده نگهش دارد. در این صورت می توان به گونه ای دیگر هم داستان را نگاه کرد. به این شکل که همه ی این ها همان رمانی هستند که نویسنده در حال نوشتنش بوده است و هارولدی واقعا وجود نداشته است و همه چیز واقعا در یک داستان رخ داده است.

در قسمتی از فیلم داستین هافمن جمله ای ایتالو کالوینو را نقل میکند:

در قدیم پایان داستان ها اینقدر پیچیده نبود. داستان ها دو پایان بیشتر نداشتند. یا کمدی بودند که با ازدواج شخصیت اصلی تمام می شد و یا تراژدی بود که مرگ قهرمان پایان می گرفت.

این جمله که در کتاب “اگر شبی از شب های زمستان مسافری” آورده شده است در این فیلم نامه بسیار سنجیده به کار گرفته می شود. در ادامه ی رمان کالوینو شخصیت اصلی رمان تصمیم می گیرد که داستانش کمدی باشد و به ازدواج ختم شود و به نظر می رسد که همین انتخاب برای هارولد کریک نیز وجود دارد. حتی اگر این یک انتخاب نباشد یک دو راهی سوال برانگیز است. استاد دانشگاه که داستین هافمن نقشش را ایفا می کند با بیان این جمله هارولد را سر این دو راهی که زندگی اش یک تراژدی خواهد بود یا یک کمدی قرار می دهد.

اگر بخواهیم ریزبین شویم انتخاب ویل فرل به عنوان یک بازیگر کمدی برای این نقش جدی نیز می تواند خالی از نشانه نباشد و به اینکه در هر صورت این یک داستان کمدی است اشاره داشته باشد.

با مطابقت فیلم و اشارات آن متوجه می شویم که این فیلم با حفظ حالت سینمایی خود ادبیات را روایت می کند و آن را می ستاید.

فیلم Stranger than Fiction حتی مسئله ی اخلاقیات را از قلم نمی اندازد. در فیلم ما حتی با دو راهی های اخلاقی مواجه می شویم. اینکه کمک کردن به یک نفر به قیمت جان خود چقدر می تواند قهرمانانه باشد و یا اینکه انسان بر هنر اولویت دارد یا خیر و کدامیک باید قربانی دیگری شود و آیا این یک تصمیم اخلاقی است؟

به طور کلی می توان گفت که “عجیب تر از داستان” به نوعی جمع بندی تناقض ها در شکل و شمایل است. از غم می گوید بدون آنکه قصد غمگین کردن داشته باشد از مرگ می گوید بدون آنکه قصد کشتن داشته باشد از عشق می گوید بدون آنکه قصد روایت یک عاشقانه را داشته باشد.

شخصیت پردازی فیلم کمی روشن بینانه انجام شده است. شخصیت ها ابدا سفید نیستند ولی خاکستری بودن آن ها بیشتر به سفیدی میل می کند تا سیاهی. آن ها انسان های عادی ای هستند که در یک داستان به زیبایی و حساب شدگی چیده شده اند و نقش خود را دقیق و به جا انجام می دهند. نام تک به تک شخصیت ها وام گرفته شده از یک فرد معروف است و این مسئله شاید ادای دینی به آن ها بوده است.

از طرفی شاید بتوان گفت این فیلم انسان را برای تغییر سرنوشت ترغیب می کند. به شانسی دوباره برای زندگی را وعده می دهد. به او می گوید که حتی اگر نویسنده ی داستان زندگی شان یک نویسنده ی سادیست روانی باشد که عادت به کشتن شخصیت های داستانش آن هم به بدترین روش ممکنه دارد، می تواند دلش به رحم بیاید و به احترام زندگی زیبایی که فرد دارد حتی مرگ را به تعویق بندازد.

این فیلم نسبت به بودجه ی ساخت فروش خوبی را نیز رقم زد و علاوه بر این توانست نظر منتقدان را نیز به سمت خود جلب کند.

“قهرمان می میره ولی داستان تا ابد زنده می مونه.”

راجر ایبرت درباره ی این فیلم می گوید:

چنین فیلم‌های هوشمندانه‌ای به ندرت ساخته می‌شوند، فیلم‌هایی که ما را به زندگی چنین کاراکترهای شیرین، آرام و ارزشمند می‌برند. ویل فرل مانند استیو مارتین و رابین ویلیامز ثابت می‌کند که درست مانند استعدادش در کمدی، در درام نیز دستی بر آتش دارد.

تحلیل فیلم Stranger than Fiction ، اگر زندگی‌مان یک داستان باشد… تحلیل فیلم Stranger than Fiction ، اگر زندگی‌مان یک داستان باشد…
تحلیل فیلم Stranger than Fiction ، اگر زندگی‌مان یک داستان باشد…
برای درج دیدگاه کلیک کنید

پاسخی بگذاید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاه

اگر جوابی برای دیدگاه من داده شد مرا از طریق ایمیل با خبر کن

نام *

ایمیل *

وبسایت

Current ye@r *

Leave this field empty

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه فرهنگی و هنری

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


فیلم/ لحظه واژگونی خودروی بن‌گویر با عبور از چراغ قرمز