چنان آشفته ام انگار میانِ دو فصل خنده و گریه نقاشی می کنم بهار و پاییز را گاهی فسرده و گاه بشکفته... چون ریزش برگ ها و طراوت سبزِ چمنزارها با اندیشه...
بیخیال که کی چی میگه مهم اینه که چی میگه گفته از هر کی که باشه حتی از خدا که باشه حتی از جناب شیطون روی اون یه قدری فکر کن اگه معقوله قبول کن اگه نا...
عشق،مَسیر است نَه هدف همچو دُریست در صدف مانع از خوابِ زمان ضدِ اصحابِ کَهَف بی خیالی پیشه کن حالِ خوش اندیشه کن لذتِ حال را بِبَر زندگی کن با شَعَف...
پناه و آب آورده ای که نسبت به هم در نزدیک ترین جای ممکن قرار گرفته اند شناسنامه دار شده اند و نارفتنی؛ تو بهتر می دانی آوارگی و سراب چقدر چوب خط شان...
ای خاک تیره وفا در تو نشانه نیست جُورت به آدمی جای بیانه نیست از صبح ازل تا به شام واپسین سیری نداری ودرنگ در میانه نیست هر گل که می دهد رنگ و نشاطی...
باورم کن که دلم حال پربشان دارد بی سبب نیست که بر مهر تو ایمان دارد خوب میدانم از این حیث و ازاین دوری ها گر نگاهی نکنی درد فراوان دارد باورم کن که...
یک شب گذر افتاد خیابان سنایی جاماند دلم در شکن زلف حنایی از دیدن رویش شده محروم نگاهم دنباله منم او شده کوکب به پگاهم انگار که او هم ره میخانه بجوید...