غم فروش دیوانه


غم فروش دیوانه

رو‌ به روی‌ من نشست با چشم‌های خونین و قرمز با دست‌های جنایتکار و مجرم قوطی سیگار را برداشت آن سیگار لعنتی‌ آن وحشت‌ مرگ آن ظلمتِ یکرنگ آن قتلگاه‌ عشرت و تولدگاه ملالت آن آتش‌افروز جنگ روزهای خوش...

رو‌ به روی‌ من نشست
با چشم‌های خونین و قرمز
با دست‌های جنایتکار و مجرم
قوطی سیگار را برداشت
آن سیگار لعنتی‌
آن وحشت‌ مرگ
آن ظلمتِ یکرنگ
آن قتلگاه‌ عشرت و تولدگاه ملالت
آن آتش‌افروز جنگ روزهای خوش خط خورده تقویم
نفس کشید و فضا را لجن‌آلود کرد
او نگاه کرد و مثل جسد‌های بی‌شرم مرا کاوید
نشست و سیگار کشید
سیگارش عطر نداشت
بوی کثافت و نکبت و مرگ به مشام می‌رسید
مثل سرباز‌های بیرحم‌
آن غم‌فروش دیوانه
آن خالق رویداد زشت
چشم‌هایم را نشانه گرفت
و چشم‌های من سوخت
مثل یک زیرسیگاری‌ زنده
آن مجنونِ پریشان ته‌سیگارش را به مردمک‌های چشم من پیوند داد
و جهان سیاه شد آنقدر سیاه که اثبات رنگ سفید بی‌معنی و مضحک بنظر رسید
بعد از آن سیاهی‌ِ اجبار
بعد از آن جبر و بی‌تصمیمی در مرگ رنگ‌ها
دست‌هایش به خون آلوده شد
دست‌هایش مر‌گ‌ را در چشمانم ریخت
و زندگی را از قلب من کوچ داد
دست‌های او
دست‌های گناهکارهای او
مرا به تباهی کشاند




هُمایِ زندگی