آخرین پمپ بنزین؛ داستان کوتاهی از شرلی آن گرو
مترجم: منیژه آلبوغبیش سال‌های زیادی با پدرمون این‌جا زندگی کردیم. جو که از همه بزرگ‌تر بود-بعد مارک و بعد من-می‌گفت که جای دیگه‌مان...
قورباغه در کلاس؛ داستان طنزی از منوچهر احترامی
قورباغه توی کلاس ورجه ورجه می‌کرد. آقای افتخاری گفت: قاسم! این قورباغه را از کلاس بینداز بیرون قاسم گفت: آقا اجازه؟ ما از قورباغه می‌ترسیم آقای...
داستان مینیمال بی خوابی نوشتۀ ویرخیلیو پینی یرا
ترجمه: اسدلله امرایی مرد زود به رختخواب می رود، اما خوابش نمی برد. غلت می زند. ملحفه ها را می اندازد. کمی مطالعه می کند. چراغ را خاموش می کند اما...
داستان کوتاه ترک کردن اثر حسین حائریان
ترک کردن را خوب یاد گرفته ام… از زمانی که یادم هست مشغول ترک‌کردن بوده ام از اسباب بازی هایم گرفته تا کتانی که دیگر به پایم نمی رفت از ترک‌کردن...
داستان کوتاه حیران، نوشتۀ نازنین اسکندری
یک زن درمانده روی کاناپه افتاده است. پاهایش ضعف می‌رود و سینه‌اش خِس خِس می‌کند. چشم‌هایش را آرام می‌بندد. دو زن منتظر آماده شدن قهوه‌اش، بالای سر...
شهر کوچک ما؛ داستان کوتاهی از احمد محمود
بامداد یک روز گرم تابستان آمدند و با تبر افتادند به جان نخل‌های بلندپایه. آفتاب که زد، از خانه‌‌ها بیرون زدیم و در سایه‌ی چینه‌های گلی نشستیم و...
داستان کوتاه مهمان؛ نوشته اکرم کریمی
آرام آرام مهیا میشوم، زمان در دستان من است. در آینه میروم و موهایم را میبافم، مژه هایم را میشمارم، تمام مویرگهای لبم را با ناخن میفشارم تا خون بیرون...
خواب نیمروز؛ داستان کوتاهی از امین عطاردی
کنار پنجره زیر نور آفتابی که هر از چندگاهی از پشت ابرها در می آید رو زمین پخش میشوم. حتی اجازه فکر کردن به آوردن متکا و پتو را هم به خودم نمیدهم....
آبروداری به شیوه عمه خانم؛ داستان کوتاهی از شهلا ظهوریان
خانم الف امروز دست و دلش به کار نمی رود چرا؟ خودش هم نمی داند !البته یک جورهایی دلتنگ پدر مرحومش است سردرد هم امانش را بریده دلش هم از بعضی آدم ها...
داستان کوتاه تاریک خانه نوشتۀ ماندانا خاتمی
صدا پشت درب اهنی تاریکخانه منتظر بود وپچ پچ هایی اهسته و طولانی مثل انبوه حشراتی بود که به لاشه ای کنار جاده چسبیده بودند .اهسته کلید زنگ زده را...
دیده ام؛ داستان کوتاهی از فرشید خیرآبادی
انگار دویست و اندی سالم است یا بیشتر. تا بحال به کسی سن و سالم را نگفته ام. زندگی ام ثابت بوده اما در مقابل چشمانم همه چیز در حرکت بود، جهانی در...
فیلم عروسی؛ داستان کوتاهی از بابک اسحاقی
امروز داشتیم فیلم عروسیمان را نگاه می کردیم. 9 سال به ظاهر زمان زیادی نیست اما اتفاقاتی که طی این مدت افتاده بود انقدر زیاد و عجیب بودند که سخت است...
داستان کوتاه اردیبهشت؛ نوشته نازنین هاتفی
اردیبهشت که اولا این شکلی نبود؛ اردیبهشت عطر بهار نارنجای ته حیاط عزیزجونو داشت؛ اردیبهشت توو حیاط عزیز جون، یه تیکه از خود بهشت بود. وقتی پای...