ای رنگ نگاهت فِکنَد لرزه به جانم وی بوی تنت قفل زند لب به زبانم اندیشه ی دیدار پر از غمزه رویت مدهوش نماید همه ی روح و روانم سرّی که دراین باب نهفته...
چشمانِ آبیِ دریا، مأوا و منزلِ عشق است لبهای سرخِ شقایق،همناله با دلِ عشق است آواره در شبِ هجران، غمگین به غُربتِ صحرا تنها و بی کس و همراه، غم بارِ...
گر یاد تو شبی مارا گذری داشت بر حال پریشان ما هم نظری داشت ایام بَرد یاد هر آن کس که بر دیده نباشد دیوانگی ما که بر دل سنگت معبری داشت فارق ز یاد من...