روزگاریست که نالیدن وغم کارمن است
حسرت آمدنت بردل پرخارمن است
جانماز آتش هجر رخ زیبای تو دید
لب گشود اشک دلت حال به بازار من است
سردهم نغمه ی ای یوسف زهرا لبیک
چون که مهدی پل من با دل دادارمن است
من بر این زخم فراقت چو طبیبی بردم
گفت این زخم جگرسوز زافکارمن است
گفت این زخم ز هجراست وتمنای وصال?
گفتم آری زهجریست که بربارمن است
جمعه ها مژده ی دیدارتو درافکارم
گفته ام من که همین یادرخت یارمن است
حسرت آمدنت بردل پرخارمن است
جانماز آتش هجر رخ زیبای تو دید
لب گشود اشک دلت حال به بازار من است
سردهم نغمه ی ای یوسف زهرا لبیک
چون که مهدی پل من با دل دادارمن است
من بر این زخم فراقت چو طبیبی بردم
گفت این زخم جگرسوز زافکارمن است
گفت این زخم ز هجراست وتمنای وصال?
گفتم آری زهجریست که بربارمن است
جمعه ها مژده ی دیدارتو درافکارم
گفته ام من که همین یادرخت یارمن است