گرفته باد صدای غم تو دشتی کبیر
منم آن سراب کوچک میان شن زارها
دوباره سوز سرما زد به مغز استخوان قلبم
از سه خط گذشت تعداد سیگارهای بهمنم
صدایم کن در این برزخ که ندارمت
در این وادی گناه آخرین آرامش من است
دوباره هوای چشمات زد به دلم هوس
دوباره گمت کردم میان افکار پریشانم
شب است و مینوشم از دو پلک چشمت
میخوام از هوای چشمانت نفس بکشم
دخیل بسته ام به سو سوی این دشت کبیر
بگذار کمی از چشمانت نفس نفس عشق بنوشم
منم آن سراب کوچک میان شن زارها
دوباره سوز سرما زد به مغز استخوان قلبم
از سه خط گذشت تعداد سیگارهای بهمنم
صدایم کن در این برزخ که ندارمت
در این وادی گناه آخرین آرامش من است
دوباره هوای چشمات زد به دلم هوس
دوباره گمت کردم میان افکار پریشانم
شب است و مینوشم از دو پلک چشمت
میخوام از هوای چشمانت نفس بکشم
دخیل بسته ام به سو سوی این دشت کبیر
بگذار کمی از چشمانت نفس نفس عشق بنوشم