روزهایم، گم شده، در پشت بغض هرشبم
بعد از این'عالیجناب عشق' گشته منصبم
پیشازاین،با دینتو،دنیای من،کارینداشت
تا نگاهت، بعثت این عشق شد، در مذهبم
دیدنت، آتشفشان سینه را، فعال کرد
بعد از آن پایین نیامد، حدّ بالای تبم
دانشآموز زرنگ مبحث چشمت شدم
(عشق) شد حرف حساب درسهای مکتبم
بهت دائم شد، تمام لحظههای بی توٵم
در فراق چشم های تو، قمر در عقربم
نا ندارد آنکه از جان بیشتر میخواهَدَت
ناتوان شد در پی تو ، پای لنگ مرکبم
منکه میدانم،کهاینآرامشازچشمان توست
تا ابد زنجیر چشمان توی لامصّبم
بعد از این باید به هجران نگاهت خو کنم
بر لبم باید بخشکد، حرف و درد مطلبم
اردیبهشت_۹۸
علی سلطانینژاد
بعد از این'عالیجناب عشق' گشته منصبم
پیشازاین،با دینتو،دنیای من،کارینداشت
تا نگاهت، بعثت این عشق شد، در مذهبم
دیدنت، آتشفشان سینه را، فعال کرد
بعد از آن پایین نیامد، حدّ بالای تبم
دانشآموز زرنگ مبحث چشمت شدم
(عشق) شد حرف حساب درسهای مکتبم
بهت دائم شد، تمام لحظههای بی توٵم
در فراق چشم های تو، قمر در عقربم
نا ندارد آنکه از جان بیشتر میخواهَدَت
ناتوان شد در پی تو ، پای لنگ مرکبم
منکه میدانم،کهاینآرامشازچشمان توست
تا ابد زنجیر چشمان توی لامصّبم
بعد از این باید به هجران نگاهت خو کنم
بر لبم باید بخشکد، حرف و درد مطلبم
اردیبهشت_۹۸
علی سلطانینژاد