ای ساقی دردانه ویران شده این خانه
دریاب دمی ما را با یک دو سه پیمانه
یاران همه حیرانند ، دربند و پریشانند
از جوری که بر ما رفت با مکری پلیدانه
یک سو همه بدبختی آنسوی دگر نعمت
در کاخ مجلل کس کوخ است یکی خانه
در سفره او نان و بر سفره ما خوان است
نانش همه در روغن خوانم چه فقیرانه
هی وعظ کند ما را در مسجد و آدینه
اهلش همه مستثنی ، زان پند دورویانه
ان شوخ پسر برده ، اموال همه مردم
این شیخ پدر گوید تهمت است به دردانه
گر گویی ثنایش را بر خوانی و بر نعمت
گر گویی مذمت را حصری تو به کاشانه
لبها همه خاموشند دلها پر درد اما
هی گریم و هی نالم زین حال حقیرانه
دریاب مرا ساقی مست از می نابم کن
فریاد کشم دردم ، با نعره ای مستانه
عرفان بشنو پندم کوته بکن این قصه
وقعی ننهند این قوم بر شعر غریبانه