روزگاری هم اگر دیوانه ات بودم گذشت!


روزگاری هم اگر دیوانه ات بودم گذشت!

سلامات رسیدی به محفل یار اشک شوق زمزمه شد لحظه ی دیدار آن شمعی که در فواده من بود خموش تابید و فرو ننشست و شد یکباره بیدار طراوت میگرفت از روی تو ای لیلی من دلی که مجنون تو ست و کُند انکار آنشاعر:حسن هزاریان

سلامات رسیدی به محفل یار
اشک شوق زمزمه شد لحظه ی دیدار
آن شمعی که در فواده من بود خموش
تابید و فرو ننشست و شد یکباره بیدار
طراوت میگرفت از روی تو ای لیلی من
دلی که مجنون تو ست و کُند انکار
آن کهنه شرابی که مرا دائم الخمر کرد
وز همه عالم مرا با خود به در کرد
اکنون در این حال شدم تاری بی پود
وز همنشینی با نیلوفرم شده ام بی سود
به دل میدهم مژده، سال هاست
که برخواهد گشت آن که یاوری بود
ندانستی حال کسی که شده است یکباره مجنون
به چشمانش یکی اشک و یکی لبریزه از خون
می در دست چپ و نامه ای در دست راست
که شرح آن خم میکند هرکه کمر کرده راست
نامه ای پر از گله پر از غم و پر از ماتم
آری آن بی صفت نامه، وصف حال ماست
کلماتش آتش میزنند گله هایش میدرند
مرا نیز ناگفته به اعماق دل غم میبرند
نگویم که دگر نا ندارد مظلوم دلم
جغد شوم اند و برسینه ام چنگ میزنند
آخر چه شد ای بی وفا همراه من؟
ای همدم و ای مونس اسرار من
همنفس شدی تو با که ای یار من
که آدم در آینه شده است دلداره من
افسوس میخورم درد است این سرگذشت
چه بگویم صد وجب اب زه سر گذشت
نمیخواستم شوم عدوی تو جانای من
ولی در قلب تو یاده من نیز درگذشت
سخت است و همه درد است ولی میگویم
روزگاری هم اگر دیوانه ات بودم گذشت

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


دانلود آهنگ ذوقم وه یه که بیای بشنوم دنگ صدات