سکانسِ آخر


سکانسِ آخر

توُ این شهرِ پر از دود و مصیبت یه عمره راه می رم بی نتیجه یه عمره پایِ من تویِ خیابون بدونِ مقصده ، بد جور گیجه تویِ چشمایِ آدمهایِ این شهر یه چیزی هست، نمی دونم چیه اون انگار صد ساله یکشاعر:نیلوفر نادعلی

توُ این شهرِ پر از دود و مصیبت
یه عمره راه می رم بی نتیجه
یه عمره پایِ من تویِ خیابون
بدونِ مقصده ، بد جور گیجه

تویِ چشمایِ آدمهایِ این شهر
یه چیزی هست، نمی دونم چیه اون
انگار صد ساله یک دونه سکانسو
نگه داشتن رویِ پلانی از خون

همه آشفته عَن صبری نمونده
دیگه گذشت و امید مُرده انگار
وقتی می رم میونِ مردمِ شهر
می گم اینبار دیگه می رم تویِ غار

تو رفتی که همه عجیب غریبَن
تو رفتی ، که من حوصله ندارم
اگه می موندی دنیا خوبِ خوب بود
تو برگردی ، دیگه گله ندارم

اگه برگردی شهر بازم قشنگه
پاهام مثلِ همیشه راه می رن
به سمتِ تو می یان تمامِ راها
به چشمم آدما خوشحال می شن

اصلا با هیچ کسی کاری ندارم
منه داغون چقدر درست می شم
مثلِ یه نامه که مقصد نداشتم
به سمتِ آدرسِ تو پست می شم

دیگه این فیلمِ نیمه کاره یِ شهر
سکانسِ آخرش تموم می شه
نشون می ده کنارِ هم نشستیم
همه چیز بعد از اون آروم می شه

نیلوفــــر نادعلی

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


چرا آدم‌های حسابگر خطرناکند: 10نشانه آدم‌های حسابگر