من تشنه یِ آن واژه به خواب الودم
به گمانم که شب از نیتِ من خشنود
تا به خود آمدم از درد
پرده از آتشِ این پنجره افروخته بود
من سایه یِ بی واژه یِ مطرود
بالعکس عطش بر لب مردم
تشنه یِ آن روزنه بودم
که وجودم
نه پر از خاطره و خال و خیال
از خودِ «بی همه چیزش» پُر بود
پُر بود پیاله یِ باد
از پنجره یِ باز
پر بود وجودم از پاکیِ اب
و لبهایِ من از دَرد و تَرَک جِر می خورد...!
به گمانم که شب از نیتِ من خشنود
تا به خود آمدم از درد
پرده از آتشِ این پنجره افروخته بود
من سایه یِ بی واژه یِ مطرود
بالعکس عطش بر لب مردم
تشنه یِ آن روزنه بودم
که وجودم
نه پر از خاطره و خال و خیال
از خودِ «بی همه چیزش» پُر بود
پُر بود پیاله یِ باد
از پنجره یِ باز
پر بود وجودم از پاکیِ اب
و لبهایِ من از دَرد و تَرَک جِر می خورد...!