بی ریشه ای بود که هرگز صنوبر نمیشود ،،
ای مرغ شب نخوانده که سحرنمی شود ،،
گفتی همای ؟کجا چون پرنده ای ،،
با فنج بگو که هرگز کبوتر نمیشود ،،
او خالق یک عمر ربنای زندگی یست ،،
گفتم که بی هنر صاحب اثر نمی شود ،،
نیلوفری به دور گلوی سرو پیچیده ست ،،
باشد به خاطرات که شجر نمیشود ،،
حتی به کوه رسید این صدای خام ،،؟
خام ست این ندا که عصر حجر نمیشود ،،
گفتی به مرغ سحرناله کم کند ،،؟
اندوه جنگلی به دست تبر نمی شود ،،؟
این کوزه درحسرت دریا شکسته است ،،
خشک ست آرزوی او لبش ترنمی شود ،،
احمد البرز ،،
تقدیم به صدای دل شجریان بزرگ ،
نقدی به فنج که کبوتر نمیشود و گفته است همای ،،
ای مرغ شب نخوانده که سحرنمی شود ،،
گفتی همای ؟کجا چون پرنده ای ،،
با فنج بگو که هرگز کبوتر نمیشود ،،
او خالق یک عمر ربنای زندگی یست ،،
گفتم که بی هنر صاحب اثر نمی شود ،،
نیلوفری به دور گلوی سرو پیچیده ست ،،
باشد به خاطرات که شجر نمیشود ،،
حتی به کوه رسید این صدای خام ،،؟
خام ست این ندا که عصر حجر نمیشود ،،
گفتی به مرغ سحرناله کم کند ،،؟
اندوه جنگلی به دست تبر نمی شود ،،؟
این کوزه درحسرت دریا شکسته است ،،
خشک ست آرزوی او لبش ترنمی شود ،،
احمد البرز ،،
تقدیم به صدای دل شجریان بزرگ ،
نقدی به فنج که کبوتر نمیشود و گفته است همای ،،