اینجا کسی حریف لبانت نمی شود
اما
دلم خواست ببوسدت
از شرم تو
سکوت
خون زمین را مکیده است
اخمت به روی لبانم چکیده است
دستان چنگیز وارت کمی به مهر
بر گردنم رسیده،
نفس را بریده است
اما
دلم خواست ببوسدت
گفتار نرم و پر از کینه ات هنوز،
راهی به قد قیامت کشیده است
سرداب نم گرفته ی زیبای خنده ات
نفرین کنان به تماشا نشسته است
اما
دلم خواست ببوسدت
در لحظه های آخر این عمر سر به راه
وقتی به دست تو دستم نمی رسد
گفتم گلایه کنم وقت بگذرد
وقتم گذشت در این یک نفس که رفت
بازم نمی دهد نفس رفته را
چه باک
عمرم تمامُ دلم خواب می رود
اما
دلم
خواست
ببوسدت