ای وای که دریای دلم در فوران بود
انگار که در حسرت آرامش جان بود
یک عمر کسی حال مرا درک نمی کرد
ای کاش غمم از همه ی شهر نهان بود
تنها شده بودم به خدا در دل عالم
از یار چه می شد که کمی نام و نشان بود
از چشم ترم ابر غم انگیز چه می خواست
هر فصل دلم مثل زمستان و خزان بود
ای وای که دنیا به دلم رحم نمی کرد
تقدیر غم انگیز دلم ظلم جهان بود
شاعر: مهدی ملکی الف
انگار که در حسرت آرامش جان بود
یک عمر کسی حال مرا درک نمی کرد
ای کاش غمم از همه ی شهر نهان بود
تنها شده بودم به خدا در دل عالم
از یار چه می شد که کمی نام و نشان بود
از چشم ترم ابر غم انگیز چه می خواست
هر فصل دلم مثل زمستان و خزان بود
ای وای که دنیا به دلم رحم نمی کرد
تقدیر غم انگیز دلم ظلم جهان بود
شاعر: مهدی ملکی الف