قفس


قفس

از خواب فرود آمدم پاهایم در نور فرو رفت نهیبی بر پوست صبح نشست عطوفت تازگی را پیمود و محکم در را کوبید به سمت فریب بیداری چشمانم بسته شد و قامت روز را نیمه دیدم قفسی کنارم آویز شد و پرنده هوششاعر:رضا همایی راد

از خواب فرود آمدم
پاهایم در نور فرو رفت
نهیبی بر پوست صبح نشست
عطوفت تازگی را پیمود و محکم در را کوبید
به سمت فریب بیداری چشمانم بسته شد
و قامت روز را نیمه دیدم
قفسی کنارم آویز شد
و پرنده هوش را ربود
نربادنی بر دیوار خمیازه می کشید
قفس را بالا بردم و لب دیوار خوابم شکست
گلهای باغ هنوز در رویای صبح مدهوش می رقصیدند
و سطلی کنار درخت مملو از وسوسه های زمین
چرک الود و لکه دار اما در تمنای زیاد
تپشی بر حیات آب را می کشت
و در رگهای گذرگاه اسراف جاری بود
ستون های زندگی از دور ساخته می شد
نسیم گیاهان را در آب می پروراند
باغ بیدار شد
نور از نردبان نوشیده شد
و قفس مملو از بیداری شد
پرنده بالهایش در نور شعله کشید
در قفس فرو ریخت
و هوش من در مصافحه خورشید ناپدید شد

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


ببینید| چگونه عمر طولانی‌تری داشته باشیم؟