شب بود تاریکی شنهای زندگی
در تکاتک برگهایم احساس فرسودگی داشتم
مثل ابری بی باران فقط روزها را می شماردم
برکت
از زندگی رخت بسته بود مثل هفت سال خشکی
خشکیده بودم
آمدی ناآرامی هایم را ساحل امیدی
هفت سال هفت روز هفت دنیا همه سرخوش حضورت می تپند
التماس چشمهایت به آغوش من
التهاب بوسیدنت در خواب
خودم را در تنهایی چشمهایت تازه پیدا کردم
ستیا
در تکاتک برگهایم احساس فرسودگی داشتم
مثل ابری بی باران فقط روزها را می شماردم
برکت
از زندگی رخت بسته بود مثل هفت سال خشکی
خشکیده بودم
آمدی ناآرامی هایم را ساحل امیدی
هفت سال هفت روز هفت دنیا همه سرخوش حضورت می تپند
التماس چشمهایت به آغوش من
التهاب بوسیدنت در خواب
خودم را در تنهایی چشمهایت تازه پیدا کردم
ستیا