سرما و سوزِ دی، در نیمه راه بود آن پنج شنبه که، چشمم به راه بود
دنیا به کار خود، لَختی درنگ داد آن دم فرشته ای، پا بر زمین نهاد
روشن زِ روی تو، شد چشم انجمن پر نورتر از آن، شد شامِ تارِ من
رویَت چو روی ماه، زیبا و دلنشین هرگز ندیده ام، خوشروی تر از این
دیبای نازنین، دختِ به آفرید خواهر برای تو، این نام برگزید
بَر گِرد تو همه، مردم به های و هو اندیشه می کنی، برجای گفت و گو
نُه سال رفت و باز، سالی دگر رسید می خواهمت در اوج، با بهترین امید
دنیا به کامِ توست، گر مِهر پیشه ای جز این روا مدار، تو ساقِ ریشه ای
میراث من هنر، جانِ پدر بخوان این شعر هم از این میراثِ جاودان
کی میروی زِ دل، دیباچه ی بهار می آرَمَت به یاد، روزی هزار بار
- برای دیبا
دنیا به کار خود، لَختی درنگ داد آن دم فرشته ای، پا بر زمین نهاد
روشن زِ روی تو، شد چشم انجمن پر نورتر از آن، شد شامِ تارِ من
رویَت چو روی ماه، زیبا و دلنشین هرگز ندیده ام، خوشروی تر از این
دیبای نازنین، دختِ به آفرید خواهر برای تو، این نام برگزید
بَر گِرد تو همه، مردم به های و هو اندیشه می کنی، برجای گفت و گو
نُه سال رفت و باز، سالی دگر رسید می خواهمت در اوج، با بهترین امید
دنیا به کامِ توست، گر مِهر پیشه ای جز این روا مدار، تو ساقِ ریشه ای
میراث من هنر، جانِ پدر بخوان این شعر هم از این میراثِ جاودان
کی میروی زِ دل، دیباچه ی بهار می آرَمَت به یاد، روزی هزار بار
- برای دیبا