در جای خالی برگهای درختان
بر روی شاخه های عریان زمستان
یاد شکوفه های بهاران
در باد می رقصد
در سایه ی پریده رنگ درخت مورد
مردی که یک دست دارد
ایستاده است
پرهیب دستی که ندارد
سی سال است
در آستین خالی اش مدام می خارد
و به یاد می آوری
روزی را که دست او
در ازدحام جماعت خروشان
چگونه از جا کنده شد
اینک با گیسوان سفید
سرشار از حسرت و خیال و خاطره
همچنان به در باغ سبز می اندیشد
در حالیکه پرهیب دست اش را
بسوی حجم خالی دراز میکند:
- بیا برویم لیلا گلابی ها رسیده اند
بر روی شاخه های عریان زمستان
یاد شکوفه های بهاران
در باد می رقصد
در سایه ی پریده رنگ درخت مورد
مردی که یک دست دارد
ایستاده است
پرهیب دستی که ندارد
سی سال است
در آستین خالی اش مدام می خارد
و به یاد می آوری
روزی را که دست او
در ازدحام جماعت خروشان
چگونه از جا کنده شد
اینک با گیسوان سفید
سرشار از حسرت و خیال و خاطره
همچنان به در باغ سبز می اندیشد
در حالیکه پرهیب دست اش را
بسوی حجم خالی دراز میکند:
- بیا برویم لیلا گلابی ها رسیده اند