مشتری باشی اگر ؛ بازار می نازد به خویش
تکیه بر در می دهی ؛ دیوار می نازد به خویش
تار گیسویت رها افتاده بر پیشانی ات
از همین یک تارمو گیتار می نازد به خویش
عطر ریحانت مرا تا هفت کوچه می برد
بی جهت در این میان عطار می نازد به خویش
ما صنم با هم نداریم با همه بیگانگی
دیده ای بر شاخه ی گل ؛ خار می نازد به خویش
عطر لیموی بم و ویرانی یک زلزله
برسرم هر ذره از آوار؛می نازد به خویش
زندگی بی عشق جز شرمندگی چیزی نبود
عاشق سرداده روی دار می نازد به خویش
من به تیغ تیز ابرویی شهیدت می شوم
زیر داست دشت گندمزار می نازد به خویش.....احمد مهدوی
تکیه بر در می دهی ؛ دیوار می نازد به خویش
تار گیسویت رها افتاده بر پیشانی ات
از همین یک تارمو گیتار می نازد به خویش
عطر ریحانت مرا تا هفت کوچه می برد
بی جهت در این میان عطار می نازد به خویش
ما صنم با هم نداریم با همه بیگانگی
دیده ای بر شاخه ی گل ؛ خار می نازد به خویش
عطر لیموی بم و ویرانی یک زلزله
برسرم هر ذره از آوار؛می نازد به خویش
زندگی بی عشق جز شرمندگی چیزی نبود
عاشق سرداده روی دار می نازد به خویش
من به تیغ تیز ابرویی شهیدت می شوم
زیر داست دشت گندمزار می نازد به خویش.....احمد مهدوی