اشعار کوتاه 18
(1) بالاتر از سیاهی؟ رنگی هست!!! شبهای من... (2) زمستان که باشد, سوز و سرما هم, چون تو هستی دلم گرم است. (3) زمستان بر وجودم باریده, گویی کوهستانی برفگیرم, دور...
(1)
بالاتر از سیاهی؟
رنگی هست!!!
شبهای من...
(2)
زمستان که باشد,
سوز و سرما هم,
چون تو هستی
دلم گرم است.
(3)
زمستان بر وجودم باریده,
گویی کوهستانی برفگیرم,
دور از آفتاب وجودت.
(4)
[پیشکش به حضرت بانو(س)]
دنبال مزارِ مخفیات,
زهرا جان!
در روضهی سهشنبه شب میگردم!
(5)
نام تو قرنها,
یکه تاز است!
نامهای غیر فاطمه
گمنامیست!
(6)
ای تو قلبِ قبله!
سوی بقیع میکشانیام,
چرا؟؟!
(7)
اشک,,,
احساس روانیست؛
شبیه رود!
و من,
با چشمهای خشکیده
دلسنگ!
(8)
پرندهای مغموم
بر درختِ کنج حیاط
میخواند,,,
برای پیراهنهای آویخته بر طناب!
امیدوارست
قلبی درونشان
در تپش باشد!.
(9)
مانند تاک پیر حیاط
دلتنگی,,,
ریشه دوانده است؛
در من!
هر چه با داس میبُرم
باز جوانه میزند!
(10)
دوست داشتنت؛
سکوتیست مبهم!
پنهان در رُزهای سفید
لابلای انگشتان لطیفات
ای پریزاده!
زانا کوردستانی