زمان رسم عجیبی دارد!
کرم در بطری مشروب به اغما میرفت شوق پروانگی اش داشت به یغما میرفت حیفتر آنکه هوا نیز به گرما میرفت کارگر گفت: زمان رسم عجیبی دارد! ساقی از خستگی کار کمی غمگین بود جعبه ی بطری مشروب پر و سنگین...
کرم در بطری مشروب به اغما میرفت
شوق پروانگی اش داشت به یغما میرفت
حیفتر آنکه هوا نیز به گرما میرفت
کارگر گفت: زمان رسم عجیبی دارد!
ساقی از خستگی کار کمی غمگین بود
جعبه ی بطری مشروب پر و سنگین بود
سالها بود به اوضاع جهان بدبین بود
پاسبان گفت: زمان رسم عجیبی دارد!
قبرکن نیمه نگاهی به ته جام انداخت
لاشه کرم به جانش تب اقدام انداخت
رفت و از بام خودش را به سرانجام انداخت
رهگذر گفت: زمان رسم عجیبی دارد!
ارمغان
شوق پروانگی اش داشت به یغما میرفت
حیفتر آنکه هوا نیز به گرما میرفت
کارگر گفت: زمان رسم عجیبی دارد!
ساقی از خستگی کار کمی غمگین بود
جعبه ی بطری مشروب پر و سنگین بود
سالها بود به اوضاع جهان بدبین بود
پاسبان گفت: زمان رسم عجیبی دارد!
قبرکن نیمه نگاهی به ته جام انداخت
لاشه کرم به جانش تب اقدام انداخت
رفت و از بام خودش را به سرانجام انداخت
رهگذر گفت: زمان رسم عجیبی دارد!
ارمغان