جاودانی (نشسته ام)


جاودانی (نشسته ام)

نشسته ام، قلمم روی کاغذ پیچ میخورد روی آدم ها من مسافر این زمان نیستم این زمانِ پر از شاید ها قلمم را صادق مینامم، نشسته ام، کاغذم روی قلم سایه ای سرد و تار میسازد تا که صادق در رفاه باشد...

نشسته ام، قلمم روی کاغذ
پیچ میخورد روی آدم ها
من مسافر این زمان نیستم
این زمانِ پر از شاید ها

قلمم را صادق مینامم،

نشسته ام، کاغذم روی قلم
سایه ای سرد و تار میسازد
تا که صادق در رفاه باشد باز
گرچه گاهی هم دروغ میکارد

نام کاغذ را برف میزارم،

نشسته ام، نگاهم روی کاغذ
واژه ها را سیاه میخواند :
من مسافر این جهان نیستم
او خودش را میزبان میخواهد.

طبیعت و حیله هایش آمد

نشسته ام، آفتاب روی نگاه
رقص صادق را تباه میداند
او مسافر بوده و هست تا ابد
تا که زورش میرسد، میتابد.

صادقم نام صدق دوست دارد،

نشسته ام، دریا روی قلم
جوهرش را قطره ای میبیند
رقص صادق عمر را میکاهد
رقص ها را ثبت و خود میمیرد

دست من لرزشش از الکل نیست

نشسته ام، باد روی کاغذ
ایده و رویای پَر میکارد
برف کوچک دوست دارد پر زند
بین صدق و زور دست میماند

دست من عاشق است و میخارد

ایستاده ام، مشتی در دستم
سمت چشمان طبیعت میدوید
منتظر بودم که برف آید کمک
برف اما محو پَرواز میچرید

حیله ی باد باز هم برد را خرید

نشسته ام، دستم روی کاغذ
خط خود را میخ وار میبیند
ناگهان برف را گلوله میکند
باز بر شانه ی صدق میشیند

کاغذی دیگر از جیب میارم ...

آرین فروردین 1400



شیمیل ها چه افرادی هستند؟