چَموش


چَموش

دوش دیدم که دَمی طوفان شد گلها همه پَر پَر همه جا ویران شد پژمُردم از این غم که فِغان آورد جان خرسندی من رفت و دلم گریان شد من مزرعه را دیدم و آن طوفان را گلهایی که جان داشت چرا بی جان شد طوفان ز...




دوش دیدم که دَمی طوفان شد
گلها همه پَر پَر همه جا ویران شد
پژمُردم از این غم که فِغان آورد جان
خرسندی من رفت و دلم گریان شد
من مزرعه را دیدم و آن طوفان را
گلهایی که جان داشت چرا بی جان شد
طوفان ز کجا بود چنین هجران کرد
آبادیِ باغم به دَمی ویران شد
من ماندم و آن دغدغه‌ های بی حَد
در خرمی بودم که دلم سوزان شد
فریاد زدم صُوت به سویم برگشت
آگه نشدم آن چه چنین احسان شد
در کنجی نشستم شدم شاکی دِیر
تا این که ندایی به دلم رحجان شد
الهامِ سمائی که همان فضلِ خداست
آبادئی مانَد که همان هفت خوان شد
ناگه که به بیداری رسیدم از خواب
افسانه سُرائیدم و دل اَفغان شد
صد بار دگر باز ببینم طوفان
آدم نشوم که آدم هم هجران شد
حَوا به هوایی و هَوس رسمِ جَدم
طوفانها را رد کردم و باز طوفان شد
آن شیخ که به بیداری من داشت نظر
در خواب فرو رفت و رَهِ شیطان شد
خِفت بگرفت شیخِ دغل بازِ چَموش
شیطان به شعف آمد و باز سلطان شد
حافظ چه سرائی که خزان گشته بهار
رخت بسته جوانمردی چنین بوران شد



8 اسفند 1403
حافظ کریمی( لسان الحال )


حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


فال حافظ روزانه یکشنبه 9 اردیبهشت 1403 با معنی و تفسیر دقیق