پلانِ آخر


پلانِ آخر

به لب مُهرِ سکوت امّا به دل میلِ سخن دارم من اینک حسّ غربت را در آغوشِ وطن دارم گرفتند از تنم نور و به تاریکی فرو رفتم به یارانِ خودی حتّی، در این شب سوءظن دارم به من سر می زند هر شب جنابِ حضرتِ...

به لب مُهرِ سکوت امّا به دل میلِ سخن دارم
من اینک حسّ غربت را در آغوشِ وطن دارم

گرفتند از تنم نور و به تاریکی فرو رفتم
به یارانِ خودی حتّی، در این شب سوءظن دارم

به من سر می زند هر شب جنابِ حضرتِ اندوه
در این دنیا فقط او را برای گپ زدن دارم

شَرَنگِ ناامیدی را خیالم یک نفس نوشید
زمان قِی می کند خود را از این حالی که من دارم

(صبوری) هم کم آورد و به شلّیکی خودش را کشت
برای خودکشی من هم به دستانم رَسَن دارم

کسی بر درب می کوبد، رسید از راه عزراییل
به شوقِ دیدنِ رویَش بر اندامم کفن دارم

پلانِ آخر است و من شدم از سقف حلق آویز
نه دیگر در تنم درد و نه دیگر جان به تن دارم

و یک کاغذ که روی آن نوشته ( نامم ایران بود
کسی نشنید تا گویم چه دردی در بدن دارم)


حمید گیوه چیان


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


نامه به دوست صمیمی ؛ 7 نمونه متن نامه به دوست ،جدید و محبت آمیز