هوسِ زلالِ من


هوسِ زلالِ من

دوست دارم قطره ای باشم زلال از تبارِ ابرها وُ، اشک ها دور باشم از غمِ مرداب ها از غبارِ سینه سوزِ رَشک ها خنده ای باشم عمیق و بی ریا چشم ها وُ گوش ها را پر کنم نانِ مدّاحانِ میز و گریه را سرد کرده،...

دوست دارم قطره ای باشم زلال
از تبارِ ابرها وُ، اشک ها
دور باشم از غمِ مرداب ها
از غبارِ سینه سوزِ رَشک ها

خنده ای باشم عمیق و بی ریا
چشم ها وُ گوش ها را پر کنم
نانِ مدّاحانِ میز و گریه را
سرد کرده، پاره ای آجر کنم

قطره ای باشم به رویِ لاله ای
تا خنک گردانم اَش از آفتاب
یا نسیمی در شبانگاهانِ خوش
تا کنم چشمانِ بیتابی به خواب

نم نمِ بارانِ پاییزی شوم
در بیامیزاَم به بویِ خاک ها
رنگ و رو شویم زِ سنگ و ساقه ها
غم زدایم، از دلِ غمناک ها

چون نگاهی باشم از رویِ عطش
خام و دزدانه زِ چشمِ دلبری
پر زِ شرمی عاشقانه، گرمِ گرم
مثلِ عشقِ صادقِ حور و پری

چون گلی باشم که در وقتِ سحر
باغبان آن را نوازش می کند
بی ریا، همواره با هر بوسه ای
عشق ورزیده، خَرامش می کند

بوسه ای باشم بسی وحشیّ و گرم
بر لبی لرزان ولی همسازِ عشق
چشمکی نرم و لطیف و بی ریا
از پسِ پرده ولی، دمسازِ عشق

دوست دارم از هیاهوهایِ شهر
دور باشم از زمین تا کهکشان
قطره ای ناچیز امّا، خوش گوار
بر لبی عطشان و پاک و بی نشان

آه باشم، ناله هایِ نیمه شب
کز دلی غم دیده می آید به گوش
مرغکی تنها ولی، غم آشِنا
در میانِ جمعِ بی عارِ وُحوش

دستِ گرمی باشم و بس مهربان
تا بگیرم دستِ تنهایی، زِ مهر
تا که شادی بخشم از دستانِ خود
مثلِ رحم از سویِ سبحانِ سپهر

با دو چشمِ عاشقی همرَه شوم
سو به سو کوچه به کوچه در به در
وقتِ دیدارِ دو عشقِ مبتلا
عالم و آدم کنم، زان با خبر

مرهمی باشم زِ جنسِ مُعجزه
التیام آرم، به زخمِ بی کسی
مهربانی باشم از جنسِ خدا
تکیه گاهِ هر دلِ دلواپسی

قطره ی اشکِ یتیمی باشم و،
مایهِ دل داری اَش هنگامِ خواب
گر زِ مادر او سؤال آمد به لب
گونه اَش را تر کنم جایِ جواب

دوست دارم خاکِ پا باشم، ولی
زیرِ پایِ رَه گذاری بی نشان
آنکه عشق و مهر می ورزد ولی
در شبِ تاریک و در وقتِ نهان

دوست دارم خاکِ سردِ مرده ام
کودِ باغی باشد و در خانه ای
ریشه ای در من بجوید آبِ خود
یا گلی از من، بر آن پروانه ای

ذره های ام باقی و جاری شود
در درونِ لحظه هایِ بی شمار
زندگی از من دوباره سر زند
سرمه ای باشم، و در چشمی خمار

گرمی و آرامِ آغوشی شوم
رام گردان اَم، هراسِ عاشقی
یا که زنبوری برایِ شهدِ خوش
گرده افشان اَم به باغِ لایقی

دوست دارم جنسِ انسان ها زِ نو
پر شود از مایه ی اندیشگی
رسمِ انسان ها دوباره نو شود
خالی از رسمِ خرافه پیشگی

خود بگردم ذره ذره از خرد
تا که پیمانه سر آخر پُر شود
تا هر آنچه می نویسم مثلِ شعر
واژگان اَش دانه هایِ دُر شود ( مقصود )




تست شخصیت شناسی/ در این تصویر چه می بینید؟