پرستو


پرستو

چون پرستویی که در فصل بهار می شوی مهمان شهر سبز من تا خزان شد عاقبت پَر می کشی بین ما دیگر نمی ماند سخن همچو یک آهی به روی شیشه ای با من از ماندن دگر حرفی نَزن تا کنون ابر بهاری دیده ای؟...

چون پرستویی که در فصل بهار
می شوی مهمان شهر سبز من
تا خزان شد عاقبت پَر می کشی
بین ما دیگر نمی ماند سخن
همچو یک آهی به روی شیشه ای
با من از ماندن دگر حرفی نَزن
تا کنون ابر بهاری دیده ای؟
انتظاری نیست از تو دائماً باران زدن
مثل شمعی در مسیر باد می مانی عزیز
بردی از من میل پروانه شدن
می شود یک شمع بود و تا ابد
گرم داشت حمام آن شیخ کهن
کاش همچون یک کبوتر می شدی
می پریدی،باز می گشتی به من







سراب وصل