آفتاب و قافله
سحر سپیده زد باخودگفتم: شب ، نشود شاید،امروز اما رسیده...
سحر
سپیده زد
باخودگفتم:
شب ، نشود
شاید،امروز
اما
رسیده بود
شب
درتن سحر
باپشت خم شده
زیربارسنگین شب
سیاه
سرد
خاموش
رفتم
بکوچه های تنگ
درخیال خویش
بارنگ آفتاب
مخفی
میان ابرهای تیره
خفته درانتظار روز
مردی گذشت وگفت:
همراه قافله
رفت
آفتاب
سالهاگذشت
شایدکه کودکی
سالها
بعدازاین
شبی سیاه
دریک کتاب بجامانده از روزگار پیش
بخواند:
خورشید
از شرق طلوع می کند
روز
ودر غرب
غروب می کند
شبگاه
آنگاه، خواهد پرسید:
روز
چیست؟
خورشیدکجاست؟
وهیچ کس
نشانی از آفتاب
نخواهد داشت
سحر
سپیده زد
آفتاب
همراه قافله
رفته بود
7 5 73
سپیده زد
باخودگفتم:
شب ، نشود
شاید،امروز
اما
رسیده بود
شب
درتن سحر
باپشت خم شده
زیربارسنگین شب
سیاه
سرد
خاموش
رفتم
بکوچه های تنگ
درخیال خویش
بارنگ آفتاب
مخفی
میان ابرهای تیره
خفته درانتظار روز
مردی گذشت وگفت:
همراه قافله
رفت
آفتاب
سالهاگذشت
شایدکه کودکی
سالها
بعدازاین
شبی سیاه
دریک کتاب بجامانده از روزگار پیش
بخواند:
خورشید
از شرق طلوع می کند
روز
ودر غرب
غروب می کند
شبگاه
آنگاه، خواهد پرسید:
روز
چیست؟
خورشیدکجاست؟
وهیچ کس
نشانی از آفتاب
نخواهد داشت
سحر
سپیده زد
آفتاب
همراه قافله
رفته بود
7 5 73
منتخب امروز
بیشترین بازدید یک ساعت گذشته
- 1 ساعت پیش ترومای زندگی
- 29-04-1399 آسمانی شدن مادر شهید
- 1 ساعت پیش عیدقربان
- 16-12-1398 مردن ساخت چین
- 03-03-1398 چرمهین شهرزیبای من
- 3 ساعت پیش خورشید حضور
- 3 ساعت پیش نشان صبح
- 3 ساعت پیش شاخ
- 3 ساعت پیش لنگر زمان و ...
- 3 روز پیش بعد تو...
- 13-02-1399 حال ما خوب خراب است
- 10-03-1403 کتاب
- 1 ساعت پیش شور دل
- 27-06-1399 مستانه بمیرم
- 06-06-1398 خیانت
- 1 ساعت پیش من بغل بگشایم
- 13-09-1399 (260)
- 1 ساعت پیش نداشتن
- 1 ساعت پیش نمیتونم بدون
- 02-02-1399 نیست ما را هوس زلف پریشان کسی
- 11-10-1399 ارغوان