شب است امشب،
شب سرد زمستان است.
صدای زوزه ی باد از میان شاخه های لُخت تبریزی،
حکایت های ناپایان غم ها را
درون ذهن پیرم زنده می سازد،
همان حرف و حدیث و قصه های تلخ
و تکرارِ زمان و روز و ماه و سال...
زمستانهای تکراری
و سرما
زَمهریر و سخت و جان فرسا
●
شب است امشب،
شب تاریک غم هایم،
سکوت صخره ها از اشک سوزان تر،
شبی طوفانی امّا در سکوت مرگباری غرق.
●
شب ، ای شب !
بس کن این ماتم ،
دل ما را مَرنجان بیش از این در غم !
شب سرد زمستان است.
صدای زوزه ی باد از میان شاخه های لُخت تبریزی،
حکایت های ناپایان غم ها را
درون ذهن پیرم زنده می سازد،
همان حرف و حدیث و قصه های تلخ
و تکرارِ زمان و روز و ماه و سال...
زمستانهای تکراری
و سرما
زَمهریر و سخت و جان فرسا
●
شب است امشب،
شب تاریک غم هایم،
سکوت صخره ها از اشک سوزان تر،
شبی طوفانی امّا در سکوت مرگباری غرق.
●
شب ، ای شب !
بس کن این ماتم ،
دل ما را مَرنجان بیش از این در غم !