مرو بر شیوه ی عهدی که پیمان اش مبارک نیست
و از آن رسم و آئینی که ایمان اش مبارک نیست
به خونِ دل قناعت کن اگر آزادگی خواهی
که گاهی بر سر هر سفره ای نان اش مبارک نیست
ز بعد مرگ سهراب جوان رستم به خود می گفت
مکن اقدام کاری را که تاوان اش مبارک نیست
ز آوار تگرگی برگ و بار از شاخه می ریزد
به خون بنشیند آن باغی که مهمان اش مبارک نیست
بجای نغمه ی بلبل شبی از جغد بشنیدم
اَمان از روزگارانی که دوران اش مبارک نیست
چه دانی از شب جشنی که گویی بوی خون دارد
هم از ایلی که در ییلاق با خان اش مبارک نیست
مخور ای دل فریب خنده های دشمن ابلیس
که تعبیر لب و دندانِ خندان اش مبارک نیست
چو سرو قامت ات آخر کمانی میشود ای دل
مَکِش تیرِ کمانی را که پیکان اش مبارک نیست
شبی با نرگس مستی چنین میگفت معصومی
که طاقی غیر از اَبروی تو ایوان اش مبارک نیست
و از آن رسم و آئینی که ایمان اش مبارک نیست
به خونِ دل قناعت کن اگر آزادگی خواهی
که گاهی بر سر هر سفره ای نان اش مبارک نیست
ز بعد مرگ سهراب جوان رستم به خود می گفت
مکن اقدام کاری را که تاوان اش مبارک نیست
ز آوار تگرگی برگ و بار از شاخه می ریزد
به خون بنشیند آن باغی که مهمان اش مبارک نیست
بجای نغمه ی بلبل شبی از جغد بشنیدم
اَمان از روزگارانی که دوران اش مبارک نیست
چه دانی از شب جشنی که گویی بوی خون دارد
هم از ایلی که در ییلاق با خان اش مبارک نیست
مخور ای دل فریب خنده های دشمن ابلیس
که تعبیر لب و دندانِ خندان اش مبارک نیست
چو سرو قامت ات آخر کمانی میشود ای دل
مَکِش تیرِ کمانی را که پیکان اش مبارک نیست
شبی با نرگس مستی چنین میگفت معصومی
که طاقی غیر از اَبروی تو ایوان اش مبارک نیست