هرچه روشنتر شدی، شد سایهبانم بیشتر تا که وقتم صرف باران شد، زمانم بیشتر زیر پایم موج دریا یا که ابری تیره است چونکه دل شاعر شده، اندوه جانم بیشتر...
میخواهم تمام روز را در قابِ پنجره ای باز رو به شهر فریاد کنم وبگویم من میدانم جهان زیبا میشود اگر نقاب ها را برداریم و اعتراف کنیم بازی را باختیم...
فسرده ماه امشب زچشم انتظاری ما مگر نشان طوفان گرفته از بیقراری ما وفا ز خار بیاموز کنون که در کنار گلی که می بُرندش ز بن باز حواری ما بیاد شمع سوخته...
از فصل خزانم عابری با رد پای پاییز، خودم را به تو می رسانم امید آن که باشی پشت پنجره در انتظارم ؛ ،،، نمی خواهم هیچ ازتو؛ تنها ،به یک خنده امیدوارم...
ای عشق در بزن که دلم سخت بی نواست جانم ز شدت فراق همی غرق در عزاست ای عشق سال هاست که در انتظار تو، مو کرده ام سپید و دلم بحر غصه هاست ای عشق خصم غم...
آه عمر خیام هیچ ما کدامین است؟ این که دیگر کوزه ی شراب و قرص نان طلب نکند کسی از ما؟ یا این که در بیابان آواز بهشت بخوانیم پا به پای مارمولک ها که...