شیک
دلم میرود هر روز هزار راهِِ نبریده ، پیچ نفس بو میزند از دندان قروچه های نخراشیدهی نقش چشمِ حس، خشک میشود از تندی مذاق نتراشیدهی تلخ بزاق میسوزد از عریانی لبهای نماسیدهی تُرش حرف چه بار...
دلم میرود هر روز هزار راهِِ
نبریده
، پیچ نفس بو میزند از دندان قروچه های نخراشیدهی نقش
چشمِ حس،
خشک میشود از تندی مذاق نتراشیدهی تلخ
بزاق میسوزد از عریانی لبهای نماسیدهی تُرش حرف
چه بار میزنند کیلِ نگاه را خروار خروار نساییده مفت
دلم هر روز میرود هزار راهِ
نه پیموده،
گلف
(تینرِ ) بیست هزار آستر أِنسِیَت را بریز بر قلب سادهی راهِ رنج کوفتهی سَبکِ رنگ پریده ی چهرهِ سنگ زمخت هر روزم
شگفت ؟ چانهی بداههی چولهی بیغولهی عشق
مگر چقدر میگیرد ظرفیتش نرخ
چه گفت باید از این ( سـُولهی ) تمدنِ
خیالِ (چرثقیلی )
که امضایش پای ورود و خروج قلب آهنی ست که وزن ،
نمیکشد فقیری کیلویی چند گمرکِ عشق
فولاد عقل ، مس احساس ؛
هیچ تفاهمی نیست
میسوزد رُوی
تا از خون داغش آیا میروید قلع ،
مغزِ قالب تهی ست
با شنِ وجودِ موادی مگر ترکیب
از جنس خلوص
که پیدا در این کرهی خاکی نپیدا،
عشق : سریالی تماشایی ست
نخوانده ذوق
سینمای حضورت هندی ست
برگردم
دلم میرود هر روز راه
هزار تای نه قیلوله
خواب نمی شود خام دلم
دوش
هوش
دوست
خانه ی دلی طاقش کاغذی ست
موش ،
لایِ کتابِ حرفهای راست
دُمی میجنبد شلوغ
ذهنِ کنکاش دروغ
مینویسد شکوه
بتی ایستاده بهشت،
خلیل
سنگی که تبر،
چاره اش
آتیش
شیک ؛
اصطلاحی که مابین برزخ و قیامت
دنیایش خوابید
نبریده
، پیچ نفس بو میزند از دندان قروچه های نخراشیدهی نقش
چشمِ حس،
خشک میشود از تندی مذاق نتراشیدهی تلخ
بزاق میسوزد از عریانی لبهای نماسیدهی تُرش حرف
چه بار میزنند کیلِ نگاه را خروار خروار نساییده مفت
دلم هر روز میرود هزار راهِ
نه پیموده،
گلف
(تینرِ ) بیست هزار آستر أِنسِیَت را بریز بر قلب سادهی راهِ رنج کوفتهی سَبکِ رنگ پریده ی چهرهِ سنگ زمخت هر روزم
شگفت ؟ چانهی بداههی چولهی بیغولهی عشق
مگر چقدر میگیرد ظرفیتش نرخ
چه گفت باید از این ( سـُولهی ) تمدنِ
خیالِ (چرثقیلی )
که امضایش پای ورود و خروج قلب آهنی ست که وزن ،
نمیکشد فقیری کیلویی چند گمرکِ عشق
فولاد عقل ، مس احساس ؛
هیچ تفاهمی نیست
میسوزد رُوی
تا از خون داغش آیا میروید قلع ،
مغزِ قالب تهی ست
با شنِ وجودِ موادی مگر ترکیب
از جنس خلوص
که پیدا در این کرهی خاکی نپیدا،
عشق : سریالی تماشایی ست
نخوانده ذوق
سینمای حضورت هندی ست
برگردم
دلم میرود هر روز راه
هزار تای نه قیلوله
خواب نمی شود خام دلم
دوش
هوش
دوست
خانه ی دلی طاقش کاغذی ست
موش ،
لایِ کتابِ حرفهای راست
دُمی میجنبد شلوغ
ذهنِ کنکاش دروغ
مینویسد شکوه
بتی ایستاده بهشت،
خلیل
سنگی که تبر،
چاره اش
آتیش
شیک ؛
اصطلاحی که مابین برزخ و قیامت
دنیایش خوابید