بدیدم بنده ای به حیلت بازی زِ مردی و صداقت،تهی وخالی گدای شیفتگی،به مکر و حیله گره از حسدش ، چو بندِ قالی هم کیشِ ،به سروری چوبدید نگاه از حالِ خوشش...
روزی که از بهشت تو دستم بریده شد در من زمین حسرت و غم آفریده شد همزاد آدمم که در این خاکِ بی نصیب در من چقدر سیب، رسید و نچیده شد موی سپید و خط عمیق...
بازگشت مجنون حمد برآن خالق یکتای جود اوکه لایق تر زهر تمجید بود قصه ای ازدفتر هستی شنو قصه ای نه کهنه ،از دیار نو مجنون از دیار لیلی چند سال دورشدبی...
تو بهترین بودی برام همیشه بدون تو زندگی سر نمیشه دار و ندار من تویی میدونم فقط میخوام تو بند تو بمونم حقشه هستیمو بپات بریزم اونم که مال خودته عزیزم...