ماهی هفت رنگ


ماهی  هفت رنگ

من از انتهای شب می آیم از آن سوی مرزها در تیرگی زاده شده ام چون ستاره ای در آسمان شب همه روشنی ام و از تیرگی ها نه می هراسم نه دلگیر میشوم لیک دردی میزایدم دمادم که تنهایم و شاید بایدم اینشاعر:حسن رسولی

من از انتهای شب می آیم
از آن سوی مرزها
در تیرگی زاده شده ام
چون ستاره ای
در آسمان شب
همه روشنی ام
و از تیرگی ها
نه می هراسم
نه دلگیر میشوم
لیک
دردی میزایدم
دمادم
که تنهایم
و شاید بایدم این باشد
تقدیر
که در سیاهی باشم
اسیر
چون روشنم
گشته ام به این سیاهی زنجیر
آنجا که نباشد زنجیر
باید شک کرد!
به ماهیت خویش!
که در حوضچه ی گندیده
ماهی هفت رنگ نیست!
که ماهی های سپید و هفت رنگ را
میبرند به مهمانی تنگ ها
سر سفره ی عید
در قصری
که دیوارهایش
سر بفلک کشیده است!
نکند تو هم پیوسته ای
به تاریکی!!
که خاموش گشته ای
چون دماوند
و رفته ای از یاد
چون آتشکده های خاموش
و سرد
مرد
بخویش آی
که همه انگارند
که روشنند!
چون "من"
و خبرشان از زنجیر و ناله ی شبگیر نیست!
من
ذاتم رعب آور است
برای تاریکی...
آنجا که نور باشد
تاریکی محو میشود
اینست که محکومم به تنهایی و زنجیر
زنجیر گشته ام به تنهایی
سالهاست اگر که بدانی
هر چند که تاریکی هم
همه تنهاست!
اما به خودخواهی
خودستایی
و خبرش از زنجیر نیست!
زنجیر تنهایی
تن هایی که در هم قفل شده اند، زنجیر
ز دلدادگی های مدام
برای آزادی
روشنایی...




حبس ابد